به سوی کوی تو را نگاه خالی نیست از سعیدا غزل 171

به سوی کوی تو را نگاه خالی نیست

1 به سوی کوی تو را نگاه خالی نیست چگونه با تو رسد کس که راه، خالی نیست

2 چنان پر است ز آیینه طلعتان دل ما که جای آه در این کارگاه خالی نیست

3 به هر طرف که روی می برند خوبان دل جهان ز ابرو و چشم سیاه خالی نیست

4 از آن زمان که فلک حقه باز شد گاهی ز شر حادثه این خیرگاه خالی نیست

5 چه آب و خون و چه یوسف همان تو دلو امید فکن که ز این دو سه یک، هیچ چاه خالی نیست

6 تویی به دل نه خیال دگر که بر گردون چو آفتاب بود جای ماه خالی نیست

7 چگونه یاد تمنای وصل او نکنیم که نامهٔ ملک از این گناه خالی نیست

8 گهی به گل نگرم که به پای سرو افتم که عالم مثل از اشتباه خالی نیست

9 ز وادی عدم و منزلش مترس که هیچ ز رفت و آمدن این شاهراه خالی نیست

10 همین نه لاله سعیدا به سینه دارد داغ زمین هیچ دل از این گیاه خالی نیست

عکس نوشته
کامنت
comment