زیر پا دامن کشان زلف دوتای از کمال خجندی غزل 858

1 زیر پا دامن کشان زلف دوتای او ببین بر زمین افتاده چندین سر برای او ببین

2 جنت اعلی و طوبی فکر دور است و دراز برگذر زان کوی و قند دلربای او ببین

3 تونیا را گر خیال چشم روشن کردنست گو به چشم ما بیا و خاک پای او ببین

4 گه به غمزه جنگ جوید گه بعارض آشتی هر زمان با این و آن جنگ و صفای او ببین

5 دیده رای پایوس سرو تو دارد چو آب تا چه غایت روشن و عالیست رای او ببین

6 دل هلاک جان خود می خواست بیتو در دعا عاقبت چون مستجاب آمد دعای او بین

7 با سگ کویش سرهم صحبتی دارد کمال از محبان همت کمتر گدای او ببین