1 بنگر برنج را که به چندین حقارتش آهنگ شهر علوی از بن شهر بند کرد
2 افکند قشر صورت و شد کوفته بدنگ وانگاه پخته گشت و جهانش بلند کرد
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 بگریست ابر تیره به دشت اندر وزکوه خاست خندهٔ کبک نر
2 خورشید زرد، چون کله دارا ابر سیه، چو رایت اسکندر
1 دو چیز افزونی دهد، بر مردم افزونطلب سرمایهٔ عقل و خرد، پیرایهٔ علم و ادب
2 علم است دیهیم علا، عقل است کنج اعتلا العلم تاج للفتی، والعقل طوق من ذهب
1 قاعدهٔ ملک ز سر نیزه است کس نزند بر سر سرنیزه دست
2 عدل شود از دم سرنیزه راست فتنه شود از سر سرنیزه پست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **