1 مسافران سبک سیر عالم ملکوت که چون متاع سخن ز آسمان فرود آرند
2 هزار خیل خریدار گرم سودا را بر متاع خود از چرخ در سجود آرند
3 در آفرینش شخصی سخن به معجزشان همیشه زنده بود آن چه در وجود آرند
1 به خوبی ذرهای بودی چه در کوی تو جا کردم به دامن گرم آتشپارهای اما خطا کردم
2 منت دادم به کف شمشیر استغنا که افکندی تن اهل وفا در خون ولی بر خود جفا کردم
1 بر رخ پر عرق مکش سنبل نیم تاب را در ظلمات گم مکن چشمهٔ آفتاب را
2 گر به حیا مقیدی برقعی از حجاب کن پردهٔ رخ که پیش او باد برد نقاب را
1 وصلم نصیب شد ز مددکاری رقیب یاران مفید بود بسی یاری رقیب
2 در شاه راه عشق کشیدم ز پای دل صد خار غم به قوت غمخواری رقیب