1 جان باید و نان و نان نباید بیجان آن باید و این وزین چه آید بی آن
2 یا رب چو بفضل خویش جانم دادی نان نیز بده که جان نپاید بی نان
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
1 مرا خدای اگر عمر جاودان بدهد بجای هر سر مویم دو صد زبان بدهد
2 بصد هزار لغت هر زبان سخن گوید چنانک داد فصاحت گه بیان بدهد