حیات تن ز جان آمد، حیات جان از قاسم انوار غزل 513

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

حیات تن ز جان آمد، حیات جان ز جان جان

1 حیات تن ز جان آمد، حیات جان ز جان جان زهی حکمت،زهی قدرت، زهی سلطان جاویدان!

2 چه محرومی؟ چه محجوبی؟ که اندر عالم خوبی دلت نوری نمی بیند بغیر از عرصه امکان

3 گدایی کن ز هر جامی، که تا یابی سرانجامی مگر وقتی بدست آری ز فیض مجلس مستان

4 تبرا کن ز ما و من، درآ در وادی ایمن ببین روشن تر از روشن چراغ موسی عمران

5 بیا، ساقی، بده جامی، بفرما لطف و انعامی بجان آمد دل تنگم ز دست عقل سرگردان

6 ز جام عشق حیرانم، سر از پا وا نمی دانم زهی عشق و زهی مستی، زهی حیرت، زهی حیران!

7 بیا، قاسم اگر صافی، ز حکمت ها چه می لافی؟ حکیمان در ره جانان ببرهانند سرگردان

عکس نوشته
کامنت
comment