- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حیات تن ز جان آمد، حیات جان ز جان جان زهی حکمت،زهی قدرت، زهی سلطان جاویدان!
2 چه محرومی؟ چه محجوبی؟ که اندر عالم خوبی دلت نوری نمی بیند بغیر از عرصه امکان
3 گدایی کن ز هر جامی، که تا یابی سرانجامی مگر وقتی بدست آری ز فیض مجلس مستان
4 تبرا کن ز ما و من، درآ در وادی ایمن ببین روشن تر از روشن چراغ موسی عمران
5 بیا، ساقی، بده جامی، بفرما لطف و انعامی بجان آمد دل تنگم ز دست عقل سرگردان
6 ز جام عشق حیرانم، سر از پا وا نمی دانم زهی عشق و زهی مستی، زهی حیرت، زهی حیران!
7 بیا، قاسم اگر صافی، ز حکمت ها چه می لافی؟ حکیمان در ره جانان ببرهانند سرگردان