بیا کز روی ساقی وقت گل برقع براندازیم از جامی غزل 224

بیا کز روی ساقی وقت گل برقع براندازیم

1 بیا کز روی ساقی وقت گل برقع براندازیم ز عکس روی آن گلچهره گل در ساغر اندازیم

2 چو گیرد خواب مستی نرگس آن سرو گلرخ را زگل بالین نهیم از فرش سبزه بستر اندازیم

3 بگیریم از سر خم خشت وز لای ته می گل پی عشرت درین خمخانه طرحی دیگر اندازیم

4 ز بانگ چنگ و لحن ارغنون و نغمه بربط فغان در طارم این گنبد نیلوفر اندازیم

5 صدای مستی ماتا همه آفاق را گیرد ازین بام زمردفام این طشت زر اندازیم

6 اگر عقل نصیحتگر نهد بنیاد مستوری به یک جرعه شراب تلخ بنیادش براندازیم

7 ز محرومیست دوری از حریم مجلس مستان به هر حلیت توان خود را به آن مجلس دراندازیم

8 ترنم می کند واعظ چو می خوش نیست بی مطرب بیا تا سرخوشان خود را به پای منبر اندازیم

9 نیارامیم چون کشتی درین دریا ولی هر جا که والاگوهری یابیم آنجا لنگر اندازیم

10 فضای این شکارستان پر است از صید پرورده چرا شبها ز همت بر شکار لاغر اندازیم

11 نشاید تشنه لب رفتن سوی جنت بیا جامی که خود را پیش ازان از خم می در کوثر اندازیم

عکس نوشته
کامنت
comment