1 رخ عرضه کنیم، گوی: این زر سره نیست جان پیش کشیم، گوی، گوهر سره نیست
2 دل نپسندی، که مایهٔ ناسره است هر مایه که قلب است عجب گر سره نیست!
1 زان پیش که دل ز جان برآید جان از تن ناتوان برآید
2 بنمای جمال، تا دهم جان کان سود بر این زیان برآید
1 شوری ز شراب خانه برخاست برخاست غریوی از چپ و راست
2 تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟ کز هر طرفی هزار غوغاست
1 ناگه بت من مست به بازار برآمد شور از سر بازار به یکبار برآمد
2 مانا به کرشمه سوی او باز نظر کرد کین شور و شغب از سر بازار برآمد