1 بگشا به تبسم لب شیرین شکربار کز تنگ دهانت به شکر تنگ شود کار
2 یک قوم ز ابروی تو در گوشهٔ محراب یک طایفه از چشم تو در خانهٔ خمار
3 از تابش رخسار تو یک شهر بر آذر وز نرگس بیمار تو یک قوم در آزار
4 آنجا که ز خطت اثری سجده برد مور و آنجا که ز زلفت خبری مهره نهد مار
5 هم برده ز جعد تو صبا نافه به خرمن هم خورده ز لعل تو امل بادهٔ خروار
6 هم شربتی از لعل تو در دکهٔ قناد هم نکهتی از جعد تو در طبلهٔ عطار
7 در چنبر گیسوی تو بس عنبر سارا در حقهٔ یاقوت تو بس لؤلؤ شهوار
8 یک جمع پراکندهٔ آن سنبل پیچان یک شهر جگر خستهٔ آن نرگس بیمار
9 رازم همه افشا شد از آن عمرهٔ عمار عقلم همه سودا شد از آن طرهٔ طرار
10 معشوق نداند غم محرومی عاشق آزاد ندارد خبر از حال گرفتار
دیدگاهها **