- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چندان بگریم بر در آن بیوفا شام و سحر کز آب چشمم آورد سروی از آنجا سر بدر
2 جنگی که می بود از حمید با آن سگان کو مرا دوشینه با خاک درش کردیم با هم در بدر
3 تا نکهت او بشنود آن زلف در هر جانبی گردید با باد صبا گلزارها را سر بسر
4 چون سینه سازد دل سپر از شوق پیکان تو جان آید به سینه منتظر چون تیر از آن سوی بر جگر
5 مسکینی و افتادگی زیبد ز زلف و خال او هر یک چو با روی نکو دارند سودای دگر
6 ای دیده لوح چهره را با اشک رنگین نقش کن نقش رخی داری هوس بنویس پند ما به زر
7 پیوسته دارند آن دو لب مهر خموشی بر زبان دارند گونی بی سخن رازی میان یکدگر
8 گر بر کبوتر نامه شوقم گرانی می کند گو نامه بگذار و مرا در بر بگیر آنجا ببر
9 در جنگ رفت آن صف شکن آمد سپرمانع شدن او جنگ با تیر و کمان کرد و عاشق با سپر
10 زینسان که دارد چشم او هر سوز مژگان نینها از ما کمال آن شوخ را آسان بود قطع نظر