1 دایم به خم زلف بتان در بندیم تا چند دل و دیده به ایشان بندیم
2 از دست شب فراقت ای دیده من ما باز سپر به روی آب افکندیم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 فدا کردم به غمهای تو جان را که دارد تازه غمهایت جهان را
2 از آن کردم فدا جان در ره عشق کز آن عاری نباشد رهروان را
1 نشست بار فراقی چو کوه بر دل ما به وصل خویش مگر حل کنی تو مشکل ما
2 به درد عشق رخت ای نگار سنگین دل بگو چه شد بجز از خون دیده حاصل ما
1 در سینه ی من مهر تو ای ماه تمامست دل را لب جان پرور تو غایت کامست
2 بی نرگس مست تو مرا کار خرابست بی زلف چو شام تو مرا روز چو شامست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به