1 بیا متاب ار زلف پرتابت بگیرم مجوش ار جزع پرجوشت ببوسم
2 سفر کردم مگر چون بازگردم به پرسش خوش در آغوشت ببوسم
3 مرا بر دوش خوش بد بار اندوه که چون آیم بر و دوشت ببوسم
4 حدیثی گویمت در گوش نرمک بدان حیلت بناگوشت ببوسم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چنین شنیدم از آیندگان فصل بهار که کاروان صبا می رسد ز حد تتار
2 با باغ مژده رسانید دوش پیک سحر که می رسد دو سه اسبه سپاه فصل بهار
1 چون زلف سرفشان تو در تاب میرود شب در پناه پرتو مهتاب میرود
2 چون ابروی کمانکش تو تیر میکشد از چشم عاشقان تو خوناب میرود
1 ای که بی چشم تو چشمی چشم من جز تر ندید هیچ چشمی از چشم تو نیکوتر ندید
2 ز آرزوی چشم تو چشم رهی یک چشم زد جز به چشم شوخ چشمی چشمه سار خور ندید
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به