از حال من نگار مرا گر از جهان ملک خاتون غزل 678

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

از حال من نگار مرا گر خبر شود

1 از حال من نگار مرا گر خبر شود چون زلف خاطرش همه در یکدگر شود

2 از آه دل بجز لب خشکم چه حاصلست از خون دیده دامن من گرچه تر شود

3 هرگز گمان مبر که خیال رخت دمی از دیده دور گردد و از دل بدر شود

4 بیچاره دل گناه ندارد ولی چه سود دانم یقین که در سر کار نظر شود

5 ای دیده تا به چند بریزی تو خون من کز دیده حال زار دلم زارتر شود

6 پیک نظر فرست مگر تا ببیندش ورنه غذای روح ز خون جگر شود

7 دل گفت با دو دیده که مردم گواه من کان دیده را ببیند و حالش بتر شود

8 ای دل صبور باش به هجران و دم مزن نومید هم مباش چه دانی مگر شود

عکس نوشته
کامنت
comment