بگذار در آن کوی من اشک فشان را از کمال خجندی

کمال خجندی

کمال خجندی

کمال خجندی

بگذار در آن کوی من اشک فشان را

1 بگذار در آن کوی من اشک فشان را تا دیده دهد آب گل و سرو روان را

2 مپسند بران رخ که فتد سایه گلبرگ گلبرگ تحمل نکند بار گران را

3 دشوار کشد نقش دو ابروی تو نقاش آسان نتوانند کشیدن دو کمان را

4 گفتم که لبت زیر دو دندان چو بگیرم دارم نگهش گفت نگه دار زبان را

5 غیر از دل عاشق چو نشد چیز بتان گم این طرفه چه کردند دهان را و میان را

6 بوسی دو لبش گفت بیا و ذقن یار شد ضامن آن وعده هم این را و هم آن را

7 بگرفت کمال آن ذقن اکنون به تقاضا آری بدل خصم بگیرند ضمان را

عکس نوشته