1 بگذار که خویش را به خواری بکشم مپسند که بار شرمساری بکشم
2 چون دوست به مرگ من به هر حال خوشست من نیز به مرگ خود به هر حال خوشم
1 الحمد که از موهبت ایزد داور زد تکیه بر اورنگ حمل خسرو خاور
2 الماسفشان شد فلک از ژالهٔ بیضا یاقوتنشان چمن از لالهٔ احمر
1 ای طرهٔ مشکین تو با مشک پسرعم ای خال تو با مردمک دیده برادر
2 بیرابطه آن یک را عودست همی خال بیواسطه این یک را عنبر شده مادر
1 ساقی بده رطل گران زان می که دهقان پرورد انده برد غم بشکرد شادی دهد جان پرورد
2 در خم دل پیر مغان در جام مهر زر فشان در دست ساقی قوتجان رخسار جانان پرورد