1 بگذار که خویش را به خواری بکشم مپسند که بار شرمساری بکشم
2 چون دوست به مرگ من به هر حال خوشست من نیز به مرگ خود به هر حال خوشم
1 دو قلاع کفرند با هم مصاحب یکی تیغ خسرو یکیکلک صاحب
2 یکی خرمن ظلم را برق خاطف یکیکشتهٔ عدل را مزن ساکب
1 هست از دو کعبه امروز دین خدای خرسند کز فر آن دو کعبه است شاخ هدی برومند
2 آنکعبه صدر ملت این کعبه پشت دولت آن را به شرع پیمان ، این را به عدل پیوند
1 بر دلم صدهزار نیشترست بلکه از صدهزار بیشترست
2 شرح یک ماجرا ز دردسرم موجب صدهزار درد سرست