- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بگذار تا ز طرف نقابت شود پدید حسنی که مه ندارد و رویی که کس ندید
2 برق جمال خرمن پندار ما بسوخت لعلت خیال پرده اسرار ما درید
3 زلفت مرا ز حلقه زهاد صومعه زنار بسته بر سر کوی مغان کشید
4 خود را زدند جان و دلم بر محیط عشق بیچاره دل غریو شد و جان به لب رسید
5 اسرار عشقت از در گفت و شنید نیست سری است ابوالعجب که نه کس گفت و نه شنید
6 خرم کسی که بر سر بازار عاشقی جان در غمت بداد و غمت را به جان خرید