-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را که ازو بهم برآری همه وقت حلقه ها را
2 به دوصد ادب برآن در چو خطاست برگذشتن حرکات نامناسب ز چه رو بود صبا را
3 نشود ز گرد فتنه سر کوی دوست خالی بدو زلف اگر بروبد همه عمر خاک پا را
4 شب و روز غیر دردی نخورم بر آستانت که دوای خوبرویان نرسد من گدا را
5 چه دهی دلم که بخشم ز بلای خود امانت به عطا مکن حوالت به بلا سپار ما را
6 چو بدست خویش تیغم بزنی دمی رها کن که ز ساعدت بگیرم به حواله خون بها را
7 مدهید گو طبیبان به کمال مرهم جان چو سپرد جان به جانان چه کند دگر دوا را