مبا دردی که درمانش از جهان ملک خاتون غزل 567

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

مبا دردی که درمانش نباشد

1 مبا دردی که درمانش نباشد فراقی را که پایانش نباشد

2 حرامش باد آن دل ای دلارام اگر عشق تو در جانش نباشد

3 مرو در راه عشقی ای دل ریش که آن حدّ بیابانش نباشد

4 سری کاو از غم تو پر ز سوداست یقین دانی که سامانش نباشد

5 کسی کاو روی مه رویش را ببیند چرا در عید قربانش نباشد

6 کسی کز روز وصل یار برخورد فراق دوست آسانش نباشد

7 جهانی در فراقت مبتلا شد بجز وصل تو درمانش نباشد

8 دل از دستش برون بردی چه چاره چو بر دل حکم و فرمانش نباشد

9 اگر نانش دهد چرخ کهن سال چه حاصل چونکه دندانش نباشد

عکس نوشته
کامنت
comment