1 کمتر به وصال، قرعهٔ کار افتد هجر است که در میانه بسیار افتد
2 یکبار تو را دیدم و از خویش شدم تا کی دگر اتفاق دیدار افتد
1 تا در چمن این سرو برازنده چمان است چیزی که به دل نگذرد اندوه خزان است
2 چشمش نشد از دولت دیدار تو محروم پیداست که آیینه ز صاحب نظران است
1 آنجا که خامه، شکّر گفتار بشکند طوطی، سخن به غنچهٔ منقار بشکند
2 در عالمی که خبرت و انصاف جوهری ست نظمم بهای گوهر شهوار بشکند
1 غیر، نفی غیرت یکتای بی همتاستی نقش لا در چشم وحدت بین من الاستی
2 فرقهٔ اشراقیان و زمرهٔ مشائیان غوطه در حیرت زدند، این چشمه حیرت زاستی