- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بی پا و سر ز قدر و شرف کام می برد پیر مغان مرا به ادب نام می برد
2 جمشید را نگشته میسر ز جام خویش کیفیتی، که خون دل آشام می برد
3 مشت غبار ما ندهد گر فلک به باد از ما به کوی یار، که پیغام می برد؟
4 با مهر و ذرّه پرتو فیض ازل یکی ست هر کس به قدر همّت خود کام می برد
5 یک قرص بیش در کف چرخ لئیم نیست گر صبح می نهد به میان، شام می برد
6 دل را فکنده عشق به میدان امتحان گوی از میانه، زلف دلارام می برد
7 تف باد بر دو رنگی دهر دنی حزین کامی که داده است به ناکام می برد