1 بی پا و سران که هرزه گردی دارند بر مرکب وهم، ره نوردی دارند
2 نقشی ز عیار قلبشان کس نزند از سکهٔ زر، سکهٔ مردی دارند
1 می رسدم از سخن رایت جم داشتن مشرق و مغرب زمین، زیر قلم داشتن
2 لایق شان من است، مژده به انصاف ده نوبت شاهی زدن، خامه علم داشتن
1 به وصفت اگر خامه لب تر نماید تحکّم به خضر و سکندر نماید
2 رواق جلال تو شأن بزرگی به این کاخ فیروزه منظر نماید
1 ای نفس کجا بود تو را مولد و منشا؟ بر تودهٔ غبرا چه کنی منزل و مأوا
2 در مهبط ادنیٰ به خساست چه نشینی؟ ای گشته فراموش تو را، مصعد اعلی