- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مانده در جهل مرکب آنکه لوحش ساده است تیره بودن لازم چشم سفید افتاده است
2 وصل باشد لازمش حرمان، که گردیده سفید چشم روزن تا به روی صبحدم افتاده است
3 بزم می دانند سربازان همت رزم را پیش ما شمشیر خون آلود موج باده است
4 چشم او پر دل چرا نبود پی خون ریز خلق هر که را دیدیم در عالم به او دل داده است
5 باشد از بس رفته ام در بزم حیرانی ز خویش صفحهٔ تصویر من هر جا که لوح ساده است
6 چشمش از مژگان دو ترکش بسته جویا خیر باد! ترک بی باکی سیه مستی به جنگ آماده است