- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترک چشم تو، که با تیر و کمان میگردد بنشان کرده دلی، از پی آن میگردد
2 هر که سر گشته چوگان سر زلف تو شد به سر کوی تو، چون گوی، بجان میگردد
3 آنکه پرسید نشان تو و نام تو شنید در پی وصل تو، بی نام و نشان میگردد
4 ما کجا در تو توانیم رسیدن که فلک در پیت بی سر و پا، گرد جهان، میگردد
5 باز شست سر زلف تو، بدوش از بن گوش میکشم دایم و پشتم، چو کمان میگردد
6 نیست محتاج بیان، قصه که چون سر درون همه بر صفحه احوال، عیان میگردد
7 ساقیا رطل گران خیز و سبک، میگردان هین که کار طرب از رطل گران میگردد
8 زایر کعبه او گرد حرم، میگردید این زمان، گرد خرابات مغان میگردد
9 شعر پاک سره خالص سلمان، نقدی است که به نام تو در آفاق، روان میگردد