- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترک شهر آشوب من زینسان که شد صحرانشین خواهم از شوقش به صحرا رو نهادن بعد ازین
2 هر کجا منزل کند شب گر تواند زآسمان مه زند بهر نزولش خیمه بر روی زمین
3 توسن عقلم که از عشق بتان سر می کشد عشوه آن شهسوار آخر کشیدش زیر زین
4 آن سپاهی را نبینم جز به لشکرگاه حشر گر چنین آرد سپاه هجر بر جانم کمین
5 زارم از دوری خدا را ای که سویش می روی چشم خود می بخشمت بستان و از دورش ببین
6 کحل دولت خواهی از میل سعادت دیده را خاکی از پایش بجو خاشاکی از راهش بچین
7 کمترین بندگان جامی به یادش داد جان هیچ کس یادش نداد از بندگان کمترین