- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترک من بر سطح مه خطی مدور میکشد دور بادا چشم بد الحق که در خور میکشد
2 مینهد بر سبزه پرچین گرد گل گویی مگر در خم قوس قزح خورشید خاور میکشد
3 خط سبزش را توان گفتن که خضر دیگرست گر خضر آب حیات از حوض کوثر میکشد
4 تا فذالک یافتش در جمع خوبان روزگار خط ترقین بر عذار ماه انور میکشد
5 گر تب عشق مرا افسون نداند پس چرا خط طوطیفام را بر گرد شکر میکشد
6 مصر دل را یوسف مصرست هرجا میرود بر عقب از جان سلیمانوار لشکر میکشد
7 شام زلف پر ز چین از رخ چو یک سو مینهد صبح صادق آه سرد از جان و دل بر میکشد
8 مردم چشمم به عهد حسن او نقاشوار صورت حالم به آب سیم و زر بر میکشد
9 او به صد شادی و راحت روز میآرد بشب بیغم از رنجی که شب تا روز چاکر میکشد
10 خوش بود آری هوای مجلس از انفاس عود کس نباشد آگه از سوزی که مجمر میکشد
11 عشق او در حجره دلها چو بنشیند بصدر صبر اگر خواهد وگرنه رخت بر در میکشد
12 صورت جان مینماید آینه از روی تو شانه از مویش زبان در مشک اذفر میکشد
13 جزع من در آرزوی لعل گوهربار او بر بیاض زورق یاقوت احمر میکشد
14 تا چه شیرین دانهای بودست خالش کاینچنین مرغ دلها را به کام زلف دلبر میکشد
15 چون کند جولان نثار مقدم میمونش را مردم چشمم به دامن در و گوهر میکشد
16 نوک مژگانم ز بحر تیرهدل بیلعل او عقد در در خانه دستور کشور میکشد
17 سایه الطاف حق والا غیاث ملک و دین آنکه رأیش رایت از خورشید برتر میکشد
18 آصف ثانی محمد کز شرف عیسیصفت دامن رفعت بر این فیروزه منظر میکشد
19 آن خضر تدبیر کاندر ربع مسکون عدل او پیش یأجوج ستم سد سکندر میکشد
20 و آن نکو سیرت که اندر دیده بدخواه او غنچه پیکان مینماید بید خنجر میکشد
21 دست قدرت از برای بندگیش از ماه نو حلقه در گوش سپهر نیل پیکر میکشد
22 عکس رأی انورش کآیینه اسکندریست بر سپهر خضروش خورشید دیگر میکشد
23 پیش باز همتش سیمرغ زرین فلک آخر روز از شفق در خون دل پر میکشد
24 خسرو سیارگان از شرم رأی انورش چون عروسان چهره در زربفت معجر میکشد
25 کرد چرخ چنبری بدخواه او را در جوال وانگهش همچون رسن گردن به چنبر میکشد
26 کار بر و بحر را چون دست بر بر میزند عقل میگوید که بحری را سوی بر میکشد
27 وانگهی مجری همیگردد برات رزق خلق کو به دیوان کرم بر وی مقرر میکشد
28 رایض قدرت ز بهر شهسوار همتش سبز خنگ آسمان را کز زمین سر میکشد
29 رام کرده زیر زین زرین تکاور ماه نو وز مجره تنگ بسته پیش او درمیکشد
30 صاحبا آنی که مستوفی دیوان فلک استفادت را به درگاه تو دفتر میکشد
31 در سواد مدح تو چون خامه ابن یمین بر بیاض صفحه کافور عنبر میکشد
32 فکر او غواصوار از بحر طبع درفشان بر سر بازار دانش گوهر تر میکشد
33 با چنین طبعی نمییارد بیان کردن تمام قصه آن غصه کز چرخ ستمگر میکشد
34 ای محمد خلق موسی کف تو خود انصاف ده چون روا باشد که عیسی بار هر خر میکشد
35 هم بتست امیدا گر هرگز خلاصی ممکنست جان ما را آنچه از دیوان اختر میکشد
36 تا عروس زر نقاب آسمان چون مادران دختران سیمتن را زیر چادر میکشد
37 نوعروس فضل را داماد طبعت باد از آنک مدتی شد کانتظار چون تو شوهر میکشد