- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترک چشمش که مست و مخمور است خون ما گر بریخت معذور است
2 کوی معشوق عرصهٔ محشر بانگ عشاق نغمهٔ صور است
3 خسرو عشق چون به قهر آید صبر مغلوب و عقل مقهور است
4 همه از زورمند در حذرند من ز سرپنجهای که بیزور است
5 با وجود بلای عشق خوشم که ز بالای او بلا دور است
6 برنیاید به صد هزاران جان از دهان تو آن چه منظور است
7 گر به شیرین لب تو جان ندهم چه کنم با سری که پر شور است
8 من و بختی که مایهٔ ظلمت تو و رویی که چشمهٔ نور است
9 می فروش از لب تو وام گرفت نشنهای که آن در آب انگور است
10 داستان فروغی و رخ دوست نقل موسی و آتش طور است