1 عقل صد مسهل به طبعم بیش دارد تا چنین در نظم و نثرش کرد نرم
2 چون بدانستم که بی اسهال او مجلس سردان نخواهد گشت گرم
3 کافرم گر قطرهای زین پس ریم در دهانشان جز به آزرم و به شرم
1 دلا در عاشقی جانی زیانگیر وگرنه جای بازی نیست جانگیر
2 جهان عاشقی پایان ندارد اگر جانت همی باید جهانگیر
1 امید وصل تو کاری درازست امید الحق نشیبی بیفرازست
2 طمع را بر تو دندان گرچه کندست تمنا را زبان باری درازست
1 خه از کجات پرسم چونست روزگارت ما را دو دیده باری خون شد در انتظارت
2 در آرزوی رویت دور از سعادت تو پیچان و سوگوارم چون زلف تابدارت