1 دیشب دل من چو خسته از رنجوری میکرد فغان ز محنت مهجوری
2 گفتم که چنین ساخت ز دردت نالان فریاد برآورد که دوری دوری
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 مژده ای دل که شب فرقت یار آخر شد روز تاریک سرآمد شب تار آخر شد
2 یار از غیر برید الفت و با ما پیوست بود ربطی که میان گل و خار آخر شد
1 غم دل کس به امید چه گوید دلستانش را چرا بلبل خروشد نشنود چون گل فغانش را
2 مکن ای گل جفا با بلبل خود این قدر ترسم رود از باغ و نتوانی تهی دید آشیانش را
1 صبح شد ساقی بشو از دیده خواب می بده واکرد گل بند نقاب
2 جنت نقد است ساقی می بیار فصل گل دور قدح عهد شباب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **