- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیشب آن گیل دلافروز، که بیمار اویم اتفاقا به من افتاد گذارش ز قضا
2 گفت: هان چونی و تی حال به می عشق چه بو؟ گفتمش: هیچ کساواتی مرا کار مبا
3 من درویش ستمدیده چو بیمار توام روشن است این که: به هر حال چنین زار بسا
4 قاسم از خنده آن یار شد از دست تمام گفت: خابوزیه از عشق ترا باد بقا!
5 در ستم شد ز من، از ناز مکرر میگفت: یار با هیچ کسی حال چنین زار مبا