1 به عمری آخرم روزی وفا کن به بوسی حاجتم روزی روا کن
2 جفا کن با من آری تا توانی تو همچون روزگار آری جفا کن
3 به رنجم از تو رنجم را شفا باش به دردم از تو دردم را دوا کن
4 چو در عشق تو سخت افتاد کارم تونیز این راه بیرحمی رها کن
1 دل در آن یار دلاویز آویخت فتنه اینست که آن یار انگیخت
2 دل و دین و می و عهد و قوت رخت بر سر به یکی پای گریخت
1 ز عشق تو نهانم آشکارست ز وصل تو نصیبم انتظارست
2 ز باغ وصل تو گل کی توان چید که آنجا گفتگوی از بهر خارست
1 تا رنگ مهر از رخ روشن گرفتهام بیرنگ او ببین که چه شیون گرفتهام
2 دریای من غذای دل تنگ من شدست دریای کشتیی که به سوزن گرفتهام