-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سواد لعل تو ای فتنه ی مسلمانی بیاض جزع تو ای آفتاب روحانی
2 محیط نقطه حسن است در جهانگیری مدار مرکز کفر است در مسلمانی
3 چو مرده زنده کند عیسی لبت زان پس که دل ببرد بشوخی از انسی و جانی
4 مقرر است، ترا معجز مسیحائی مسلم است، ترا خاتم سلیمانی
5 ببرد تا دل و در چشم من قرار گرفت خیال آن لب چون گوهر بدخشانی
6 وگر نه لعل کجا می کند شکر ریزی وگر نه جزع کجا کرد گوهر افشانی
7 چرا ز مردم چشم من این سئوال کنی که از چه روی بر آشفته ی چه می دانی؟
8 که: شور زلف تو آشفته کردش، ارچه نکرد چو طره ی تو در آشفتگی پریشانی
9 بدور عشق تو باز این چه بدعت است که دوش دلم ببردی و امروز در پی جانی
10 مریز خونم و در من نگر که کم یابی نظیر من به سنخگوئی و سخندانی
11 حریص جان امامی مشو که ارزانیست بدرد عشق تو هم خوبی و هم ارزانی