لله الحمد که بعد از سفر دور و دراز از جامی غزل 457

لله الحمد که بعد از سفر دور و دراز

1 لله الحمد که بعد از سفر دور و دراز می کنم بار دگر دیده به دیدار تو باز

2 مژه بر هم نزنم پیش تو آری نه خوش است که تو را چهره بود باز و مرا دیده فراز

3 تا شد از عشق تو سررشته کارم روشن همچو شمعم هنری نیست به جز سوز و گداز

4 با وجود خم ابروی توام می خواند زاهد بی خبر از عشق به محراب نماز

5 لیک در شرح وفا نیست نمازی به ازین که نهم روی ادب پیش تو بر خاک نیاز

6 پی به توحید برد از الف قامت تو هر که ادراک حقیقت کند از حرف مجاز

7 جامی از شوق مقام تو نوایی که زند بهر عشاق رهی راست بود سوی حجاز

عکس نوشته
کامنت
comment