لله الحمد آن جان و جهان آمد باز از جامی غزل 258

جامی

جامی

جامی

لله الحمد آن جان و جهان آمد باز

1 لله الحمد آن جان و جهان آمد باز شادمانی به دل آرام به جان آمد باز

2 گرچه از صحبت ما جنگ کنان کرد کنار شیوه صلح گرفته به میان آمد باز

3 جان شیرین به تن مرده چه سان باز آید سوی عشاق جگرخسته چنان آمد باز

4 سوی ما کز غم او مرغ خزانی بودیم همچو گل جلوه کنان خنده زنان آمد باز

5 بست بر اهل غرض راه سخن شکر خدا کآشکار از بر ما رفت و نهان آمد باز

6 بس مسافر که ازان کوی ره کعبه گرفت کعبه را دید و به آن کوی روان آمد باز

7 گفت در هند حسن گفته جامی چو شنید کز عدم خسرو شیرین سخنان آمد باز

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر