لعل تو به سر چشمهٔ زمزم از فروغی بسطامی غزل 153

فروغی بسطامی

آثار فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

لعل تو به سر چشمهٔ زمزم نتوان داد

1 لعل تو به سر چشمهٔ زمزم نتوان داد این مهر خدا داده به خاتم نتوان داد

2 عشاق تو را زجر پیاپی نتوان کرد مستان تو را جام دمادم نتوان داد

3 بر چشم تو نتوان نظر از عین هوس کرد آهوی حرم را به خطا رم نتوان داد

4 هر کس خم ابروی تو را دید به دل گفت در هیچ کمانی به از این خم نتوان داد

5 نقد دل و دین بر سر سودای تو دادیم جنسی است محبت که جوی کم نتوان داد

6 ماییم و جهانی که به خاطر نتوان گفت ماییم و پیامی که به محرم نتوان داد

7 سری که میان من و میگون لب ساقی است کیفیت آن را به دو عالم نتوان داد

8 جانان مرا بار خدا داده ز رحمت جسمی که به صد جان مکرم نتوان داد

9 آن معجزه کز لعل تو دیده‌ست فروغی هرگز به دم عیسی مریم نتوان داد

عکس نوشته
کامنت
comment