1 لعل میگون و چشم فتان داری کاکل آشفته، مو پریشان داری
2 از بسکه بحسن ناز و طوفان داری هر سو هر دم هزار قربان داری
1 مرا در دل غم جانانهای هست درون کعبهام بتخانهای هست
2 ز لب مهر خموشی بر ندارم که در زنجیر من دیوانهای هست
1 نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است هلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است
2 یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است