لعل جانبخش تو لا یبخل فیما یسال از جامی غزل 556

لعل جانبخش تو لا یبخل فیما یسال

1 لعل جانبخش تو لا یبخل فیما یسال چشم خون ریز تو لایسال عما یفعل

2 بعد عمری لبت ار وعده کامی دهدم غمزه شوخ تو گوید ز کمین لاتعجل

3 قصد تو غایت جور است و جفا با چو منی غیر هذا بک یا غایة قصدی اجمل

4 بود صد نخل هوس بیخ فرو برده به دل صرصر عشق تو کرد آن همه را مستاصل

5 مشرب عشق چو باشد چه غم از طعن حسود بحر ژرف از دهن سگ نشود مستعمل

6 گر چه هر جا دلم آویزش و آمیزش کرد قبله عشق همان ست که بود از اول

7 در سخن کوش نه در زینت دیوان جامی شعر را چون نبود آب چه سود از جدول

عکس نوشته
کامنت
comment