چرخ اخضر کز دو چشم خاست موج خون در از جامی غزل 825

چرخ اخضر کز دو چشم خاست موج خون در او

1 چرخ اخضر کز دو چشم خاست موج خون در او شیشه سبز است و اشکم باده گلگون در او

2 شد جهان از اشک من دریا و می ترسم شود غرقه از بار دل من زورق گردون در او

3 جا درون دل گرفتی چاکش از پیکان بدوز تا نیابد ره خیال غیری از بیرون در او

4 رشته جان گر ز زلفت نگسلد چندین مپیچ جان من گو باش یک تار دگر افزون در او

5 عشق تو هوشم ز دل بربود ترک عشوه ده باده مست افتاد و مردافکن مریز افیون در او

6 روی مجنون بود در لیلی ولی زد بحر عشق عاقبت موجی که گم شد لیلی و مجنون در او

7 مخزن سلطان عشق آمد دل جامی و نیست جز خیال لعل جانان گوهری مخزون در او

عکس نوشته
کامنت
comment