- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کرد طلوع آفتاب خیز برون بر چراغ منزل ما ز آفتاب چون دل اهل صفاست
2 فتنهٔ صورت شود گو دل لعبت پرست جان که به معنی رسید غافل از این ماجراست
3 بود دلم بت پرست از کف ایشان بجست دوست چو آمد به دست بت شکنی کار ماست
4 چشم صوربین بود بی خبر از حال دل دیده دل را نظر بر صفت کبریاست
5 چند زنی ای همام لاف ز سودای او عاشق و حیران دوست بسته در این ماجراست