1 کردست مرا بی سر و بی سامان بخت یارب که مباد هیچکس ویران بخت
2 من زار همی گریم و خوش می گویم ای همنفسان دریغ آن سلطان بخت
1 تا از بر من آن صنم گل عذار رفت چون زلف بی قرار وی [از] من قرار رفت
2 مستغرقم به بحر غم اندر فراق تو زان رو کم از دو دیده بت غمگسار رفت
1 تا نگارین رخ دلبند ز ما پنهان کرد خانه ی صبر من دلشده را ویران کرد
2 حال بیچاره خود از عشق تو خون بود ولی تیغ ایام فراق تو گذر بر جان کرد
1 ای گوهر لطافت و ای منبع صفا بردیم از فراق تو بر وصلت التجا
2 بر بستر غمیم فتاده ز روز هجر آخر شبی خلاف فراقت ز در درآ
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به