- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کرد ازمکه عمر عزم سفر در سرای آبستنی بودش مگر
2 گفت الهی ای جهان روشن بتو رفتم و طفلم سپردم من بتو
3 چون عمر القصه بازآمد زراه مرده بود آبستنش از دیرگاه
4 از سر گور زن آوازی رسید کانچه بسپردی بیا کامد پدید
5 رفت امیرالمؤمنین بگشاد خاک دید آن زن نیمهٔ ریزیده پاک
6 نیم دیگر زنده بود و تازه بود طفل را زو شیر بی اندازه بود
7 در گرفته بود طفلش آن زمان ای عجب پستان مادر در هان
8 برگرفت او را عمر زانجایگاه هاتفیش آواز داد از پیشگاه
9 کانچه بسپردی بحق با تو سپرد مادرش را چون بنسپردی بمرد
10 عصمت حق گر نباشد دسترس خلق در عصمت نماند یک نفس