- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کوف آمد پیش چون دیوانهای گفت من بگزیدهام ویرانهای
2 عاجزیام در خرابی زاده من در خرابی میروم بیباده من
3 گرچه معموری بسی خوش یافتم هم مخالف هم مشوش یافتم
4 هرک در جمعیتی خواهد نشست در خرابی بایدش رفتن چو مست
5 در خرابی جای میسازم به رنج زانک باشد در خرابی جای گنج
6 عشق گنجم در خرابی ره نمود سوی گنجم جز خرابی ره نبود
7 دور بردم از همه کس رنج خویش بوک یابم بی طلسمی گنج خویش
8 گر فرو رفتی به گنجی پای من باز رستی این دل خودرای من
9 عشق بر سیمرغ جز افسانه نیست زانک عشقش کار هر مردانه نیست
10 من نیم در عشق او مردانهای عشق گنجم باید و ویرانهای
11 هدهدش گفت ای ز عشق گنج مست من گرفتم کامدت گنجی به دست
12 بر سر آن گنج خود را مرده گیر عمر رفته ره به سر نابرده گیر
13 عشق گنج و عشق زر از کافریست هرک از زر بت کند او آزریست
14 زر پرستیدن بود از کافری نیستی آخر ز قوم سامری
15 هر دلی کز عشق زر گیرد خلل در قیامت صورتش گردد بدل