کو صبا تا ره به سرو خوش خرام من برد از جامی غزل 388

کو صبا تا ره به سرو خوش خرام من برد

1 کو صبا تا ره به سرو خوش خرام من برد گه سلام او رساند گه پیام من برد

2 در بیان شوق او هر لحظه چون اوراق گل دفتر رنگین ز اشک لاله فام من برد

3 نامه من کی تواند برد قاصد پیش یار چون ندارد هرگز آن یارا که نام من برد

4 شد دلم چون نافه خون تا آمد آن آهو به دام وای من گر عشوه دهرش ز دام من بود

5 از خدا خواهم رسولی در دعا هر صبح و شام تا به یار من دعای صبح و شام من بود

6 شد ز جام صبر کام عیش من تلخ ای طبیب شربتی فرما که این تلخی ز کام من برد

7 ساقی بزمم خیال آن لب آمد جم کجاست تا چو جامی جرعه عشرت ز جام من برد

عکس نوشته
کامنت
comment