کو [دلی] کز ستم چرخ نباشد غمناک از سعیدا غزل 433

کو [دلی] کز ستم چرخ نباشد غمناک

1 کو [دلی] کز ستم چرخ نباشد غمناک دیده ای کو که نباشد ز جفایش نمناک

2 از لگدکوب زمین را به زمان پردازم می زنم چرخ که در چرخ درآید افلاک

3 لاله گردیدم و رعنا شدم و گل گشتم سینه ام داغ و رخم زرد و گریبان صد چاک

4 جگر شیر شود آب در آن حلقهٔ زلف چیست دل تا نشود خون به خم آن فتراک

5 تا به لطف سخن ما برسی می باید خردی تیز و دل نازک و طبع چالاک

6 ای فلک پست مبین همت انسان را باش تا کجا رقص کنان می رود این ذره به خاک

7 چون دو آیینهٔ بی زنگ بود روی به روی نظر پاک ز من از تو دل و دامن پاک

8 گرچه در عشق سعیدا همه خون است ولیک هر که سر داد در این راه از آن راه چه باک

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر