- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کو بهاران تا برآید از کمین ابرسیاه این قلمرو را کشد زیر نگین ابرسیاه
2 تخم حسرت ریزد از هر اشک مژگان ترم گویی از دریای دل برخاست این ابرسیاه
3 مایه بر می دارد از خاک سرشک آلوده ام سینه می مالد از آنرو بر زمین ابرسیاه
4 هر نفس می ریزد زمژگان ترم سیل سرشک دارد آری گریه را در آستین ابرسیاه
5 لشکر دی را به زور تیربارانی شکست در بهاران جون برآید از کمین ابرسیاه
6 کشتیش جویا قدر گردید با چشم ترم سایه وش افتاد آخر بر زمین ابرسیاه