1 دانستن ذات واجب امکان تو نیست چون آیت فضل و علم در شأن تو نیست
2 مسموع نگردد بر من حجت تو تا پیش من از سی و دو برهان تو نیست
1 دست قدرت بر عذارت خال مشکین تا نهاد جان فتاد از غم بر آتش، دل بر آن سودا نهاد
2 تا که ترک سر نگویی، دعوی عشقش مگو زان که با سودای سر، در عشق نتوان پا نهاد
1 گل صدبرگ من سنبل بر اطراف سمن دارد رخ یار من از نسرین خطی بر نسترن دارد
2 عذارش گرچه از نسرین سواد مشک پیدا کرد ز مشک سوده رخسارش غباری بر سمن دارد
1 ای صفات تو عین موجودات ذات پاک تو مظهر ذرات
2 عین هر نیستی ز هستی تو در همه نفی گشته است اثبات
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به