1 دانستن ذات واجب امکان تو نیست چون آیت فضل و علم در شأن تو نیست
2 مسموع نگردد بر من حجت تو تا پیش من از سی و دو برهان تو نیست
1 عشق تو گرفتار تو داند که چه درد است جانی که ندارد سر این درد، نه مرد است
2 آن دل که نکرد از دو جهان درد تو حاصل حاصل ز حیات آنچه مراد است نکرده است
1 قاصدی کو تا به جان پیغام دلدار آورد یا هوایی کز نسیم طره یار آورد
2 آن کس از دنیا و عقبی باشد آزادی چو ما دردمندی را که عشق یار در کار آورد
1 چه نکته بود که ناگه ز غیب پیدا شد هر آنکه واقف این نکته گشت شیدا شد
2 چه مجلس است و چه بزمی که از می وحدت محیط قطره شد اینجا و قطره دریا شد