دانست و هست و بود تو را از آشفتهٔ شیرازی غزل 994

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

دانست و هست و بود تو را مظهر آینه

1 دانست و هست و بود تو را مظهر آینه روزی که کرد تعبیه اسکندر آینه

2 نتوان زدود نقش رخت از ضمیر او چون جان گرفته عکس تو را در بر آینه

3 مستی من زآینه نبود عجب که هست لعل لبت شراب بود ساغر آینه

4 عکس تو را و آه مرا عاریت گرفت روشن اگر که هست و مکدر گر آینه

5 در آینه چو دید جمالت کلیم گفت کرده شعاع طور تجلی در آینه

6 دارد چرا گرنه بهشتست هر طرف طوبی و حور در بر و هم کوثر آینه

7 آشفته داوری نبرد پیش شه زتو اندر میان ما و تو بس داور آینه

8 جز در رخ علی نتوان دید نور حق بهر جمال غیب بود حیدر آینه

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر