بدان که عادت از عبادی مروزی مناقب الصوفیه 15

عبادی مروزی

آثار عبادی مروزی

عبادی مروزی

بدان که عادت سالکان و مفردان متصوفه آن است که مرقع پوشند برای خشونت را. از آنکه هر جامهٔ فاخرکه مردم در پوشند...

بدان که عادت سالکان و مفردان متصوفه آن است که مرقع پوشند برای خشونت را. از آنکه هر جامهٔ فاخرکه مردم در پوشند رعونت اوبدان زنده شود. تکبر در وی پدید آید. پس از بهر آنکه تا شکستگی در مراد نفس ایشان پدید آید، مخالفت اختیار بشریت را مرقع پوشند. تاهر گه چه در پاره‌های مختلف می‌نگرند منکسر و متواضع می‌شوند. ,

و نیز جامهٔ فاخر پوشند که نه بریشان حرام است، اما آنگه پوشند که کهنه و نو در دل ایشان یکسان بود. پسبرای دیدهٔ خلق را جامهٔ یک رنگ یک پاره بر روی کهنهٔ خود فرو کشند. ,

چنانکه ازجعفر صادق‑رضی اللّه عند‑روایت است که پلاسی در پوشیده بودی و خزی بالای آن. گفتند این چیست؟ گفت پلاس برای مخالفت خود را پوشیده‌ام و این خز برای نظر شما. ,

حقیقت بباید دانستن که ایشان هر چه کنند، آن کنند که اختیار رسول بوده است. از آنکه اقتداء ایشان بدو درست شده است در همهٔ احوال. ,

در حدیث آمده است که رسول جامهٔ مرقع دوست داشته است و جامهٔ خود به دست خود پاره بر دوخته است. ,

و روایت است که وقتی به حجرهٔ ام‌المومنینعایشه‑رضی اللّه عنها و عن ابیها‑در رفت.عایشهرا دید که جامهٔ خود را پاره بر می‌دوخت از هر رنگی. گفت: چه می‌کنی؟ گفت جامهٔ خود را پاره‌بر می‌دوزم. گفت احسنت ایعایشه! چنینباید که هیچ جامه ننهی تا آنگاه که پاره بر آن ندوزی که هر که وی را کهنه نبود، وی را نو نباشد. یعنینو آن جهانی. ,

مردی پیش رسول آمد. و گفت یا رسول اللّه مرا دعایی آموز که آن بگویم و به بهشت رسم. گفت به دعا هیچ حاجت نیست. رو کار کن و در بهشت شو. هرگز طعام یکماههجمع مکن و هیچ جامهٔ خود منه پاره بر آن ندوزی. ,

وابوبکررا‑رضی اللّه عنه‑دیدم که گلیمی داشت پاره بر آنجا می‌دوخت. ,

وامیر المؤمنینعمر‑رضی اللّه عنه‑جبهٔ خود را پاره بر دوخته است. روایت است که وی را دیدند در وقت خلافت جامه‌ای پوشیده و پاره‌های بسیار بر آن دوخته. از آن جمله سه پاره نمد بر میان کتف و جامه بر یک دیگر دوخته. ,

وعبداللّه بن عمر‑رضی اللّه عنه‑گویدپدرم در وقت خلافت مرقعی داشت دوازده پاره بر وی دوخته، بعضی ادیم و بعضی برگ خرما. ویرا گفتند این برگ خرما امروز بر وی دوزی فردا خشک شود! گفتکیست که زندگانی فردای من ضمان کند که تا من جامه‌ای سازم که فردا را بر آرم. ,

و پاره‌های بودی از ادیم و دو تو بر آن دوخته. چون بنشستی خاک در آن میان در رفتی، و چون برخاستی خاک می‌ریختی. واین جمله دلیل است بر مرقع داشتن. ,

و این نوع جامه چون کسی به اضطرار در پوشد قدر او نداند. مرد باید که از سر مملکت برخیزد و برای قمع هوی جامهٔ پاره پاره در پوشد. ,

و این جامه کسی تواند پوشید که از مخلوقات فارغ شده باشد، کار او جز با خالق نمانده بود، برای فراغت جامه در پوشد، هر گه که کهنه شود پاره بر آن دوزد تا در بند طلب دیگری نباشد. ,

بدین مقدمات درست شد که مرقع پوشیدن ایشان اقتداء به سلف است، و اندر آن بسیار معنی دیگر است که یاد کردن آن درین مختصر متعذر است، و این قدر کفایت است. ,

عکس نوشته
کامنت
comment