- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
بدان که حسد، یا آدمی را بر آن می دارد که اظهار آن را کند در حق محسود، و افعال و اقوال ناپسند اظهار سازد و زبان به غیبت و بدگوئی او گشاید و تکبر و برتری بر او نماید، به نحوی که حسد او ظاهر شود یا خود را از اظهار آن نگاه دارد و از آثار و افعالی که دلالت کند بر حسد اجتناب نماید، اما در باطن زوال نعمت او را طالب، و به مصیبت و الم او راغب است و از این جهت هم مطلقا بر خود خشمناک نیست. ,
و شکی نیست که این هر دو قسم، حرام و مذموم، و صاحب آن در شرع و عقل معاتب و ملوم است و نفس شخص، در هر دو صورت بیمار، و به ظلمت و کدورت گرفتار است. ,
بلی در قسم اول، علاوه بر ابتلای او به مرض حسد، معاصی دیگر نیز از او صادر می گردد، که مادامی که حلیت از محسود حاصل نکند از مظلمه و وبال آنها مستخلص نمی شود. ,
و اما در قسم دوم، از این نوع مظلمه خالی است و علاوه بر اینکه آثار حسد از او به ظهور نمی رسد، بر خود نیز خشمناک باشد و اتصاف خود را به این صفت مکروه داشته باشد و اگر گاهی اثر حسد از او بر سبیل سهو، بی اختیار ظاهر شود، در مقام عتاب خود برآید در این صورت، مطلقا بر او گناهی نخواهد بود و غضب او بر خود، مقابله با حسدی که در باطن او هست خواهد نمود و نورانیت این، مکافات ظلمت آن را خواهد کرد. ,
و اما بر اصل میل قلبی به زوال نعمت از غیر، معصیتی متربت نمی شود، زیرا که آن اغلب از تحت اختیار بیرون است و تغییر دادن طبع، و رسانیدن آن به مرتبه ای که نیکی و بدی کردن نسبت به او مساوی، و بلا و نعمت و رنج و راحت در نزد او یکسان باشد، کار هر کسی نیست و مرتبه ای نیست که هر کسی به آن تواند رسید. ,
بلی کسانی هستند که انوار معرفت پروردگار بر در و دیوار خانه دل ایشان پرتو افکنده، و اشعه لمعات محبت انس او بر ساحت نفسشان تابیده، و به یاد او یاد همه چیزی را فراموش کرده. ,
7 چنان پر شد فضای سینه از دوست که یاد خویش گم شد از ضمیرم
از مشاهده جمال ازل واله و مدهوش، و از باده محبت محبوب حقیقی، مست و بیهوش . ,
9 حریفان خلوت سرای الست به یک باده تا نفخه صور مست
به ربط خاص جمیع مخلوقات خالق آگاه گشته، و نسبت به آفرینش را به آفریننده پی برده، و یقین نموده اند که جمیع موجودات، رشحه ای از رشحات وجود یک کس، و همه کاینات، قطره ای از درای وجود آن ذات اقدسند تمامت زادگان کارخانه وجود را یک دایه پروریده و همه اطفال سرای آفرینش، از یک پستان شیر مکیده تشنه لبان عالم کون را آبخورش از یک چشمه رحمت و برهنگان بادیه امکان را خلعت وجود از یک کسوت است و این طایفه را چون ترقی در مرتبه ای حاصل شده بسا باشد به جائی رسند که تمامت عالم را به نظر دوستی و رحمت ببینند و همه را به چشم بندگی یک مولی نظر کنند و گویند: ,
11 صلح کل کردیم با خیل بشر تو به ما بد می کن و نیکی نگر
هیچ کس را به چشم بدی نگاه نمی کنند و اگر چه از او هزار گونه بلیه به ایشان رسد، زیرا که به هر که می نگرند از خودی او غافل، و نسبت او را به مبدأ کل ملاحظه می کنند. ,
و به این سبب هر چه از او بر ایشان وارد می شود راضی و بر خود پسندند چون هر که را دوستی است همچنان که به بلای او شاد است، به هر چه از منسوبان او به او برسد نیز خشنود است. ,
14 نه از خارش غم دامن دریدن نه از تیغش هراس سر بریدن