1 شاها بدان خدای که بر دست قدرتش هفت آسمان چو مهره به دست مشعبدست
2 فرماندهی که در خم چوگان حکم اوست این گویهای زر که بدین سبز گنبدست
3 کین بنده تا ز خدمت بزم تو دور ماند روزی دم خوش از دم او برنیامدست
1 عشق تو دل را نکو پیرایهایست دیده را دیدار تو سرمایهایست
2 تیر مژگان ترا خون ریختن در طریق عشق کمتر پایهایست
1 دست در وصل یار مینرسد جز غمم زان نگار مینرسد
2 عشق را گرچه آستانه بسیست هیچ در انتظار مینرسد
1 دل در آن یار دلاویز آویخت فتنه اینست که آن یار انگیخت
2 دل و دین و می و عهد و قوت رخت بر سر به یکی پای گریخت