- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
شاهِ پیلان چون مضمونِ نامه بر خواند و بر مکنونِ ضمیرِ خصم وقوف یافت، هفت اعضاءِ او از عداوت و بغضا ممتلی شد و مادّهٔ سودا که در دماغش متمکّن بود، در حرکت آمد. خواست که خونِ فرستاده بریزد و صفرائی که در عروقِ عصبیّتش بجوش آمد، برو براند ؛ پس عنان سرکش طبیعت باز کشید و بنص وَ مَا عَلَی الرَّسُولِ اِلَّا البَلَاغُ ، کعبتینِ غرامتِ طبع را باز مالید و او را عفو فرمود و بر ظهرِ نامه بنوشت : ,
2 وَ رُبَّ جَوَابٍ عَن کِتَابٍ بَعَثتَهُ وَ عُنوَانُهُ لِلنَّاظِرِینَ قَتَامُ
3 تَضِیقُ بِهِ البَیدَاءُ مِن قَبلِ نَشرِهِ وَ مَا فُضَّ بَالبَیداءِ عَنهُ خِتَامُ
رسول را باز گردانید و بر عقبِ او با لشکری که اگر کثرتِ عددِ آن در قلم آمدی، بیاضِ روز و سوادِ شب بنسخِ آن وفا نکردی ، همه آبگینهٔ رقّتِ دلها بر سنگ زدند و در آهنِ صلابت از فرق تا قدم غرق شدند، همه در جوشنِ صبر رفتند و سپرِ سلامت پسِ پشت انداختند و صوارمِ عزیمت و نبالِ صریمت را بنفوذ رسانیدند و سنانِ اسنان را آب دادند و عنانِ اتقانِ عزم را تأب ، نقابِ تعامی بر دیدهٔ عافیتبین بستند و سیمابِ تصامم در گوشِ نصیحت نیوش ریختند و بر همین نسق لشکرِ شیر با کمالِ اهبت و آیین و ابّهت در لباسِ شوکت و سلاحِ صولت انتهاض کردند و هر دو چون دو طودِ هایج و دو بحرِ مایج از جای برخاستند وَ اَجرَی مِنَ السَّیلِ تَحتَ اللَّیلِ ، بیکدیگر روان شدند و صدایِ اصطکاک صخرتین هنگامِ ملاقاتِ ایشان از بسیطِ این عرصهٔ مدّس در محیطِ گنبد اطلس افتاد و طنین ذباب الغضبِ هیبت از وقعِ مقارعت هر دو فریقین بگوش روزگار آمد. روباه گفت: بدان، ای ملک، که کار بعضی آنست که بشجاعت و مردانگی پیش شاید برد و بعضی بدانش و فرزانگی و بعضی بشکوهِ وقع و هیبت و حَمداًللهِ تَعَالَی ، ترا اسبابِ این سعادت جمله متکاملست و امدادِ این دولت متواصل. وقت آنست که مردانِ کار نیابتِ فرق بقدم ندهند و جواب خصم از سرِ شمشیر با زبانِ قلم نیفکنند، نیزهٔ حرب ، اگر خود مار جانگزایست، بدستِ دیگران نگیرند، لعابِ این مار، اگر خود شربتِ مرگست، اول چاشنی آن بمذاقِ خود رسانند. ,
5 عَبَالَهُٔ عُنقِ اللَّیثِ مِن اَجلِ اَنَّهُ اِذَا مَادَهَاهُ الخَطبُ قَامَ بِنَفسِهِ